Wednesday, 26 November 2025


 فقر زنان در کانون درهم‌تنیدگی شکاف‌های جنسیتی و طبقاتی/  

آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، در سخنرانی سال ۲۰۲۰ خود در «اجلاس سالانه‌ی نلسون ماندلا» با عنوان «مقابله با اپیدمی نابرابری: یک قرارداد اجتماعی جدید برای عصر جدید»، انتقاد تندی از سیاستمداران و نظریه‌پردازان نئولیبرال مطرح کرد؛ کسانی که در اوج دوران کووید با شعار «همه‌ی ما در یک قایق هستیم )ترجمه‌ی تحت‌اللفضی)» – مدعی بودند ما همه در وضعیت مشابهی هستیم و همه‌گیری کووید را بحرانی مشترک توصیف می‌کردند. او این ادعا را «افسانه» نامید و گفت: «در حالی‌که همگی روی یک دریا شناوریم، برخی در کشتی‌های تفریحی مجلل‌اند و برخی دیگر تنها به تکه‌چوب‌هایی چسبیده‌اند». گوترش ادامه داد: «گاهی گفته می‌شود موج رشد اقتصادی همه‌ی قایق‌ها را بالا می‌برد، اما در واقعیت، افزایش نابرابری همه‌ی قایق‌ها را غرق می‌کند. نابرابری شدید با بی‌ثباتی اقتصادی، فساد، بحران‌های مالی، جرم و پیامدهای جسمی و روانی همراه است. تبعیض، سوئاستفاده و نبود عدالت برای بسیاری، تعریف نابرابری است». (۱)


او این همبستگی تصنعی را رد کرده و تاکید می‌کند: «دروغ است اگر بگوییم بازار آزاد می‌تواند مراقبت بهداشتی را برای همه فراهم کند، خیال‌پردازی است اگر کار مراقبتی بی‌دستمزد را کار ندانیم، و توهم است اگر ادعا کنیم در جهانی پسانژادی زندگی می‌کنیم. همه‌گیری کووید افسانه‌ی همه در یک قایق بودن را رسوا کرد». گوترش در ادامه چشم‌انداز سازمان ملل را چنین تشریح ‌کرد: «غذا، مراقبت‌های بهداشتی، آب و بهداشت، آموزش، کار شایسته و امنیت اجتماعی نباید کالاهایی باشند که تنها توانمندان قادر به خریدشان هستند، این‌ها حقوق انسانی همگان‌اند. ما نیازمند یک قرارداد اجتماعی جدید و توافقی جهانی هستیم که فرصت‌های برابر را برای همه تضمین کند». (۱)


او در سخنرانی دیگری با عنوان «شکست پارادایم نئولیبرالی» در نشست ۷۸ مجمع عمومی سازمان ملل (سپتامبر ۲۰۲۳) هشدار می‌دهد: «سرنوشت هر کودکی، گویی همان زمان که هنوز در رحم مادر است تعیین می‌شود، این‌که در کدام بخش جهان متولد می‌شود و خانواده‌اش متعلق به کدام طبقه‌ی اجتماعی است، تعیین می‌کند که چه فرصت‌هایی در زندگی خواهد داشت». به باور او، میراث نئولیبرالیسم «انبوهی از انسان‌های محروم و به حاشیه رانده‌شده» است و سیاست‌های نئولیبرالی یکی از عوامل مهم تشدید نابرابری‌ها در جهان امروز محسوب می‌شوند. (۲)


نابرابری‌ها اکنون در مرکز بسیاری از بحران‌های جهانی قرار دارند و تقاطع آن‌ها وضعیتی را می‌سازد که «پولیکرایسیس» (Polycrisis) نام گرفته است: وضعیتی که در آن چند بحران به هم‌پیوسته، هم‌زمان رخ می‌دهند و با اثرگذاری متقابل، پیامدی شدیدتر از مجموع بحران‌ها ایجاد می‌کنند. (۳) در جهان امروز، بحران محیط‌زیست، جنگ اوکراین، تورم و هزینه‌های سنگین زندگی، جنگ فلسطین، تغییرات اقلیمی، نابرابری جنسیتی، بی‌ثباتی اقتصادی جهانی و افزایش بحران‌های انسانی ناشی از فقر، درگیری و ناامنی غذایی، همگی به‌شکلی درهم‌تنیده واقعیت پولیکرایسیس کنونی را شکل می‌دهند.


ریشه‌ی بسیاری از نابرابری‌های اقتصادی –چه در توزیع درآمد و چه ثروت— در فرایند جهانی‌شدن سرمایه و ساختارهای نئولیبرالی نهفته است؛ ساختارهایی که با قدرت‌یابی شرکت‌های چندملیتی و منافع کلان آن‌ها تشدید شده‌اند. نمودهای ملموس این نابرابری‌ها را می‌توان در آمارهای جهانی مشاهده کرد. امروز ۸۳ درصد کشورها دارای نابرابری درآمدی بسیار بالا هستند و این کشورها ۹۰ درصد جمعیت جهان را دربرمی‌گیرند. نابرابری ثروت حتی شدیدتر است، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۴، یک درصد ثروتمندترین افراد جهان ۴۱ درصد کل ثروت جدید را تصاحب کرده‌اند، در حالی‌که نیمی از فقیرترین مردم تنها یک درصد آن‌را دریافت کرده‌اند. در این دوره، دارایی‌ یک فرد متعلق به یک درصد ثروتمند، به‌طور متوسط ۱.۳ میلیون دلار افزایش یافته، اما دارایی یک فرد از فقیرترین جمعیت جهان فقط ۵۸۵ دلار رشد داشته است. (۴)


در سطح اجتماعی نیز شکاف‌ها به‌شدت رو به افزایش است، یک نفر از هر چهار نفر در جهان –معادل ۲.۳ میلیارد نفر— با ناامنی غذایی مواجه است. (۵) شکاف درآمد میان کشورهای شمال و جنوب از ۱۴ هزار دلار در سال ۱۹۶۰ به حدود ۵۲ هزار دلار در سال ۲۰۲۳ رسیده است. نابرابری درآمدی درون کشورها نیز در بسیاری مناطق هم‌چنان بالا یا حتی در حال افزایش است؛ پدیده‌ای که با رشد اقتصادی کندتر، قطبی‌سازی سیاسی، کاهش تحرک اجتماعی و افزایش تنش‌های اجتماعی همراه است. هم‌چنین حدود ۸۰۰ میلیون تا ۱.۱ میلیارد نفر در سال ۲۰۲۵ در فقر شدید یا فقر چندبعدی زندگی می‌کنند، اکثریت آن‌ها در کشورهای جنوب صحرای آفریقا و شمار قابل‌توجهی در خاورمیانه، شمال آفریقا و جنوب آسیا هستند. (۶)


در جهانی که نابرابری اقتصادی هر روز گسترده‌تر می‌شود، انتظار صلح، رفاه و برابری جنسیتی و اقتصادی دشوار است. تمرکز ثروت و درآمد در بالاترین سطوح به تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی منجر شده است و این امر پیامدهای زیان‌باری برای انسجام اجتماعی دارد. از آمریکا تا ایران، از بنگلادش تا سودان، شکنندگی زندگی بسیاری از مردم حس عمیقی از بی‌عدالتی ایجاد کرده، اعتماد عمومی به نهادها را کاهش داده و نارضایتی و ناامیدی را افزایش داده است. جامعه‌های امروز با لایه‌های متعددی از نابرابری مواجه‌اند، در فرصت‌ها، آموزش، سلامت، دسترسی به عدالت و کیفیت زیست اجتماعی. طبقه‌ی اجتماعی، جنسیت، کاست، نژاد، موقعیت جغرافیایی و وضعیت قومی، همگی لایه‌های جدیدی از شکاف‌های درهم‌تنیده ایجاد می‌کنند. این نابرابری‌ها نه‌تنها بین کشورها، بلکه در درون آن‌ها نیز ادامه دارد و به‌طور ساختاری بازتولید می‌شود. نابرابری اقتصادی در عین حال که محرک بسیاری از نابرابری‌های دیگر است، خود نیز پیامد آن‌ها به‌شمار می‌رود. شکاف‌های اقتصادی زیربنای تفاوت‌ها در آموزش، سلامت، قدرت سیاسی و تحرک اجتماعی‌اند و با نابرابری‌های جنسیتی، نژادی و قومی تلاقی پیدا می‌کنند. این روابط چندسویه، تحت تاثیر سیاست‌ها، تاریخ و ساختارهای اجتماعی بوده و باعث می‌شود نابرابری اقتصادی هم ایجادکننده و هم تقویت‌کننده‌ی سایر نابرابری‌ها باشد. نابرابری اقتصادی به نتایج ضعیف آموزشی و بهداشتی، کاهش تحرک اجتماعی و طرد سیاسی گروه‌های کم‌درآمد می‌انجامد و محرومیت‌های زنان، اقلیت‌های نژادی و جنسیتی و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده را تثبیت می‌کند. از سوی دیگر، بسیاری از نابرابری‌های اقتصادی خود محصول نابرابری‌های جنسیتی، نژادی و ساختاری‌اند. تبعیض در بازار کار، تفاوت دستمزد، محدودیت در ارتقای شغلی، تبعیض در مسکن و وام‌دهی، و سیاست‌های اقتصادی ناعادلانه، همگی به شکاف‌های گسترده‌تر منجر می‌شوند. ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز با بازتولید فرصت‌ها و محرومیت‌ها در نسل‌های مختلف، این چرخه را پایدار می‌کنند. در این میان، سیاست‌هایی مانند بهبود عدالت آموزشی می‌تواند شکاف‌های اقتصادی و اجتماعی را کاهش دهد، اما عوامل فرهنگی و تبعیض‌های ساختاری –در جوامع با نابرابری کم‌تر— هم‌چنان می‌توانند پایدار بمانند. در مجموع، نابرابری اقتصادی بخشی جدایی‌ناپذیر از نظام‌های پیچیده‌ی‌ اجتماعی و سیاسی است. کاهش آن نیازمند بازنگری اساسی در سیاست‌ها، ساختارها و روایت‌هایی است که نابرابری را طبیعی، اجتناب‌ناپذیر یا حتی مطلوب جلوه می‌دهند. فهم این ساختارهای درهم‌تنیده نخستین گام برای ساختن جهانی عادلانه‌تر است.


 


اقتصاد سیاسی و جنسیت: چگونه شکاف طبقاتی جنسیت‌مند می‌شود؟


شکاف طبقاتی در جوامع معاصر تنها یک مسئله‌ی اقتصادی نیست، بلکه پدیده‌ای عمیقاً جنسیتی است که در تقاطع ساختارهای بازار، دولت و روابط اجتماعی بازتولید می‌شود. تحلیل اقتصاد سیاسی با لنز جنسیتی نشان می‌دهد که نابرابری طبقاتی بدون توجه به جنسیت قابل درک نیست، زیرا زنان نه‌تنها از نظر درآمد و دسترسی به منابع در موقعیتی نامناسب‌تر قرار دارند، بلکه در شبکه‌ای از تبعیض‌ها و مناسبات قدرت گرفتارند که فقر را برای آنان پایدارتر و چندلایه‌تر می‌سازد. از این منظر، شکاف طبقاتی و شکاف جنسیتی در رابطه‌ای دیالکتیکی قرار دارند، به گونه‌ای که هر یک دیگری را تقویت و بازتولید می‌کند.


 نظریه‌پردازانی چون نانسی فریزر و سیلویا فدریچی نشان داده‌اند که سیاست‌های نئولیبرال از طریق خصوصی‌سازی، کاهش خدمات عمومی و انعطاف‌زدایی نیروی کار، زنان را در موقعیت‌های آسیب‌پذیرتر قرار می‌دهد. زنان –به‌ویژه زنان طبقه‌ی کارگر و اقلیت‌های قومی— نخستین گروه‌هایی هستند که از کاهش بودجه‌ی اجتماعی آسیب می‌بینند و آخرین گروه‌هایی هستند که از رشد اقتصادی بهره‌مند می‌شوند. در بازار کار نیز شکاف طبقاتی به‌شدت با تقسیم جنسیتی کار پیوند خورده است، تمرکز زنان در مشاغل کم‌درآمد و غیررسمی، نابرابری مزدی، قراردادهای ناپایدار بدون حمایت اتحادیه‌ای و تبعیض آشکار و پنهان در ارتقای شغلی، همگی ساختارهایی هستند که ثروت و قدرت را به نفع طبقات بالاتر و به زیان زنان طبقات فرودست بازتولید می‌کنند. (۷)


 


زنانه‌شدن فقر: پدیده‌ای ساختاری نه فردی


اصطلاح «زنانه‌شدن فقر» صرفاً به افزایش احتمال فقر در میان زنان اشاره ندارد، بلکه ماهیت ساختاری این پدیده را برجسته می‌کند. فقر زنان محصول تصمیمات فردی نیست، بلکه نتیجه‌ی مستقیم سیاست‌های اقتصادی مردسالارانه، تبعیض‌های حقوقی، تقسیم نابرابر کار مراقبتی و فقدان شبکه‌های حمایتی دولتی و اجتماعی است. در ایران، زنان سرپرست خانوار، زنان روستایی، زنان حاشیه‌نشین و زنان مهاجر افغان از جمله گروه‌هایی هستند که به‌طور مضاعف در معرض فقر ساختاری قرار دارند.


 


کار مراقبتی– اقتصاد پنهان و شکاف طبقاتی


– دوگانه‌ی تولید/بازتولید: اقتصاد رسمی صرفاً بر تولید کالا و خدمات تمرکز دارد، اما کنشگران برابری جنسیتی یادآور می‌شوند که بدون بازتولید اجتماعی –از نگهداری کودکان و سالمندان گرفته تا مراقبت از بیماران و مدیریت خانه— بازار کار اساساً امکان فعالیت ندارد. بخش عمده‌ی این کار، که زیربنای عملکرد کل اقتصاد است، توسط زنان به‌صورت رایگان، نامرئی و بدون هیچ‌گونه حمایت قانونی انجام می‌شود.


– پیامد طبقاتی: زمانی‌که دولت خدمات مراقبتی کافی ارائه نمی‌کند، بار این کار بر دوش زنان طبقات پایین‌تر قرار می‌گیرد. زنان طبقات متوسط و بالا قادرند بخشی از کار مراقبتی را به دیگران بسپارند، اما این «برون‌سپاری» معمولاً به زنان کارگر با دستمزدهای پایین محول می‌شود. به این ترتیب، شکاف طبقاتی نه‌تنها میان زنان و مردان، بلکه درون خود زنان نیز بازتولید می‌شود.


 


تقاطع‌مندی: چندلایه‌شدن ستم و نابرابری


بر اساس نظریه‌ی تقاطع‌مندی کیمبرلی کرنشاو، استاد دانشگاه یو.سی.ال.ای «UCLA»، تجربه‌ی نابرابری برای تمامی زنان یکسان نیست. زنان ممکن است هم‌زمان با محورهایی چون طبقه‌ی اجتماعی، قومیت، مهاجرت، سن، مذهب، هویت جنسیتی یا حاشیه‌نشینی شهری مواجه شوند و همین امر موجب می‌شود که فقر و نابرابری برای برخی زنان چندلایه‌تر و عمیق‌تر شود. برای مثال، زن کارگر بلوچ یا زن مهاجر افغان در ایران فقر را نه‌فقط به‌عنوان نابرابری اقتصادی، بلکه هم‌چون تجربه‌ای هم‌زمان جنسیتی-قومی-طبقاتی تجربه می‌کنند. (۸)


 


شکاف طبقاتی، مردسالاری و خشونت ساختاری


خشونت جنسیتی را نمی‌توان جدا از ساختار طبقاتی تحلیل کرد. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که فقر و نابرابری، وابستگی مالی زنان به مردان را افزایش می‌دهد، این وابستگی احتمال تحمل خشونت خانگی را بالا می‌برد و زنان فقیر نیز کم‌ترین دسترسی به خدمات قانونی، حمایتی و پناهگاهی دارند. به این ترتیب شکاف طبقاتی، خشونت‌های جنسیتی را نه تنها بازتولید می‌کند، بلکه آن‌را «نهادمند» و پایدار می‌سازد.


 


چرا عدالت طبقاتی بدون عدالت جنسیتی ممکن نیست؟


بستن شکاف نابرابری‌های اقتصادی بدون تغییر در ساختارهای جنسیتی ناممکن است. سیاست‌های کلیدی در این زمینه می‌تواند شامل بودجه‌ریزی جنسیتی، گسترش خدمات عمومی مراقبتی، اصلاح قوانین مالکیت و ارث، تضمین حقوق کارگران زن، به‌رسمیت‌شناختن کار مراقبتی در نظام‌های تامین اجتماعی و تقویت اتحادیه‌ها و تشکل‌های زنان باشد. در نهایت، شکاف طبقاتی و شکاف جنسیتی دو پدیده‌ی مستقل نیستند، بلکه در یک رابطه‌ی تاریخی و ساختاری به‌هم‌گره خورده‌اند. زنان –به‌ویژه زنان طبقات فرودست— در نقطه‌ی تلاقی این دو شکل از نابرابری قرار دارند. ازاین‌رو هر پروژه‌ی عدالت اجتماعی، چه در سطح ملی و چه جهانی، بدون تحلیل و سیاست‌گذاری جنسیت‌محور نه‌تنها ناکارآمد خواهد بود، بلکه به تعبیر معروف، «کوبیدن آب در هاون است».


 


شکاف جنسیتی و طبقاتی در ایران


بحران فقر و نابرابری طبقاتی در ایران در سال‌های اخیر وارد مرحله‌ای ساختاری و چندبعدی شده است؛ مرحله‌ای که در آن نیروهای اقتصادی، سیاسی و چالش‌های قوانین بسته‌ی جنسیتی در هم تنیده‌اند و بیش‌ترین فشار را بر زنان، به‌ویژه زنان طبقات فرودست وارد می‌کنند. شکاف طبقاتی در ایران نه‌تنها ناشی از تورم، رکود و کاهش رشد اقتصادی است، بلکه نتیجه‌ی روندهایی چون گسترش بخش غیررسمی، ضعف سیاست‌های حمایتی، تبعیض جنسیتی در بازار کار و ناکارآمدی نظام بازتوزیع است. پیامدهای این بحران برای زنان، به‌دلیل موقعیت نابرابر آنان در ساختار خانواده، بازار و دولت، بسیار شدیدتر و چندلایه‌تر است. ساختار مالی کشور، خود یکی از بسترهای بازتولید این نابرابری اقتصادی و شکاف طبقاتی است. وجود بیش هزاران موسسه مالی، که بیش از نیمی از آن‌ها بدون مجوز فعالیت می‌کنند، فضای اقتصادی را به‌سمت فعالیت‌های پرخطر و غیررسمی سوق داده است. زنان به‌طور تاریخی دسترسی کم‌تری به وام‌های رسمی، اعتبار بانکی و شبکه‌های حمایتی دارند، ناگزیر آسیب‌پذیری آن‌ها افزایش می‌یابد.


وضعیت بازار کار نیز رویکرد مشابهی را نشان می‌دهد. کاهش نرخ بیکاری به ۷.۶ درصد در سال ۱۴۰۳ ظاهری امیدوارکننده دارد، اما در واقعیت، عمدتاً نتیجه‌ی خروج گسترده‌ی افراد از بازار کار است. در حالی‌که جمعیت بالای ۱۵ سال بیش از ۸۰۰ هزار نفر افزایش یافته، تنها ۳۰۰ هزار شغل ایجاد شده است و بیش از ۷۵ درصد افراد تازه‌ وارد به بازار کار، نه شاغل شده‌اند و نه حتی به‌دنبال شغل رفته‌اند. این وضعیت، به‌ویژه برای زنان و جوانان، نشان‌دهنده‌ی ناامیدی عمیق نسبت به یافتن شغل مناسب است. نرخ مشارکت اقتصادی زنان هم‌چنان تنها حدود یک‌-پنجم مشارکت اقتصادی مردان باقی مانده است، در حالی‌که زنان نیمی از جمعیت در سن کار را تشکیل می‌دهند. یکی از مهم‌ترین ابعاد جنسیتی این بحران، تمرکز گسترده‌ی زنان در بخش غیررسمی است. از حدود ۳.۶ میلیون زن شاغل در کشور، بیش از ۲ میلیون نفر –یعنی نزدیک به ۵۷ درصد— در مشاغل غیررسمی کار می‌کنند. بخش غیررسمی فاقد حداقل دستمزد، استانداردهای محیط کار، بیمه‌ی اجباری و حمایت‌هایی مانند مرخصی و عیدی است. زنان در این فضا بیش از مردان در معرض استثمار و ناامنی قرار می‌گیرند، زیرا حتی در فضای رسمی کار نیز با تبعیض‌های ساختاری روبه‌رو هستند. نبود پژوهش کافی درباره‌ی وضعیت زنان در اقتصاد غیررسمی خود یک چالش جدی در زمینه‌ی ابعاد آن است. پژوهش سال ۱۴۰۳ زینب مرادی‌نژاد یکی از معدود مطالعاتی است که وضعیت زیست و تجربه‌ی زنان شاغل در بخش غیررسمی را مستند کرده و نشان داده است که چگونه این «ارتش نامرئی» بدون چتر حمایتی و در مسیری فرساینده حرکت می‌کند. (۱۰)


در سطح شغل‌های رسمی نیز نابرابری به‌شکلی عمیق ادامه دارد. با وجود این‌که ۴۵ درصد زنان دارای تحصیلات تخصصی هستند، تنها ۴ درصد آنان در رده‌های مدیریتی حضور دارند و در مجموع تنها ۱۶ درصد مدیران کشور زن هستند. (۱۱) عوامل اصلی این نابرابری شامل بار گران مراقبت خانگی، مسئولیت‌های خانوادگی و ترجیحات و تبعیضات جنسیتی کارفرمایان است، به‌ویژه در بخش خصوصی که در شرایط برابر، اغلب مردان را بر زنان ترجیح می‌دهد. این روند در دوره‌های بحران اقتصادی، تحریم‌ها یا شوک‌های جهانی مانند کرونا تشدید می‌شود و زنان بیش‌تر به مشاغل بی‌کیفیت یا غیررسمی رانده می‌شوند. در حال حاضر ۸۳ درصد بنگاه‌های کوچک زیر ۱۰ نفر نیروی کار زن دارند و اغلب این اشتغال‌ها غیررسمی و فاقد هرگونه حمایت است. (۱۲) شکنندگی اشتغال زنان به‌خوبی در آمارهای بیمه نیز قابل مشاهده است. گرچه ۷۵ درصد زنان در بخش خصوصی شاغل‌اند، تنها ۲۷ درصد آنان تحت پوشش بیمه‌ی رسمی هستند. (۱۲) همین آسیب‌پذیری موجب شد در تابستان ۱۴۰۴ و در پی جنگ ۱۲ روزه، اشتغال زنان به‌طور ناگهانی و گسترده سقوط کند. این سقوط نشان می‌دهد که بازار کار زنان، به‌شدت به تکانه‌های اقتصادی حساس و فاقد هرگونه مکانیسم حفاظتی است.


ابعاد طبقاتی این بحران و شکاف طبقاتی نیز قابل چشم‌پوشی نیست. بر اساس گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، نرخ فقر در سال‌های ۱۳۹۷ تا ۱۴۰۳، در حدود ۳۰ درصد تثبیت شده و این مسئله بدان معنا است که ۲۵ تا ۲۶ میلیون نفر از مردم ایران، زیر خط فقر قرار دارند (۱۳) و با توجه به تورم، رکود مزمن و کاهش قدرت خرید، این عدد احتمالاً بیش‌تر است. هم‌زمان، بیش از ۹۵ درصد قراردادهای کاری موقت هستند (۱۴) به این معنا که اکثریت کارگران –به‌ویژه زنان کارگر— از امنیت شغلی، بیمه‌ی پایدار و امکان برنامه‌ریزی بلندمدت محروم‌اند. در کنار این وضعیت، بحران مسکن و هزینه‌های فزاینده‌ی آموزش و درمان، حتی بازتولید اجتماعی نیروی کار را دشوار کرده است. این بحران برای زنان سرپرست خانوار، زنان حاشیه‌نشین، زنان روستایی و زنان مهاجر افغان چند برابر سنگین‌تر است، زیرا آن‌ها در تقاطع تبعیض طبقاتی، جنسیتی، قومی و مهاجرتی قرار دارند.


ترکیب این عوامل نشان می‌دهد که بحران فقر در ایران بیش از هر چیز زنانه است. نابرابری اقتصادی و تبعیض جنسیتی در یک چرخه‌ی بازتولیدکننده، یکدیگر را تقویت می‌کنند. زنان طبقات پایین در خط مقدم تحمل این بحران‌اند، اما کم‌ترین سهم را در سیاست‌گذاری دارند و کم‌ترین حمایت را دریافت می‌کنند. تا زمانی‌که سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی با رویکرد جنسیت‌محور طراحی نشود، هیچ برنامه‌ای برای کاهش فقر، افزایش عدالت طبقاتی یا توسعه‌ی انسانی به نتیجه نخواهد رسید.


 :

 

کودکان کار در ایران، فریاد خاموش عدالت اجتماعی/  

پدیده‌ی کودکان کار در ایران، چون آینه‌ای تمام‌نما، بی‌عدالتی اقتصادی، نابرابری آموزشی و ضعف‌های بنیادین در سیاست‌گذاری اجتماعی را بازتاب می‌دهد. این نوشتار، با تکیه بر آمار رسمی، گزارش‌های جهانی و پژوهش‌های معتبر، آشکار می‌سازد که فقر نهادینه، مهاجرت اجباری و ناکارآمدی قوانین حمایتی، کودکان را به‌سوی بازار کار پنهان می‌رانند. این جریان نه تنها حقوق بنیادین کودک را پایمال می‌کند، بلکه چرخه‌ی نابرابری طبقاتی را جاودانه می‌سازد و آرامش اجتماعی را به مخاطره می‌افکند. هدف، کاوش ژرف این معضل، بررسی علل و پیامدها و پیشنهاد راه‌حل‌های عملی و پایدار برای دست‌یابی به عدالت اجتماعی است.


 


مقدمه


در کوچه‌پس‌کوچه‌های کلان‌شهرهای ایران، کودکان کار با چهره‌های خسته و دستان کوچک، نقشی تلخ از شکاف‌های ژرف اجتماعی می‌آفرینند. این کودکان، قربانیان بی‌واسطه‌ی سیاست‌های اقتصادی ناکارآمد، تورم بی‌امان و توزیع ناعادلانه‌ی فرصت‌ها هستند. هرروز که این پدیده نادیده انگاشته شود، نسلی نو در تله‌ی فقر و محرومیت اسیر می‌ماند. کودکان کار، نه تنها نجوای خاموش عدالت‌اند، بلکه زنگ بیدارباشی برای فروپاشی پیوندهای اجتماعی و اوج‌گیری تنش‌های طبقاتی به‌شمار می‌روند.


 


روش‌شناسی


این پژوهش بر پایه‌ی تحلیل داده‌های ثانویه بنا شده است. اطلاعات از منابع رسمی چون سازمان بهزیستی(۱) و مرکز آمار ایران (۲)، گزارش‌های بین‌المللی مانند یونیسف (۳ و۴ و۵) و سازمان بین‌المللی کار (۶ و ۷) و مطالعات دانشگاهی گرد آمده‌اند. شاخص‌های اصلی –از نرخ فقر و ترک تحصیل گرفته تا مهاجرت داخلی و خارجی و آمار کودکان کار— کاویده شده‌اند تا پیوند میان این عوامل و تشدید نابرابری طبقاتی روشن گردد.


 


علل ریشه‌ای رشد کودکان کار


الف) فقر ساختاری و بحران معیشتی


تورم فراتر از ۴۰ درصدی در سال‌های اخیر، همراه با بیکاری فراگیر والدین، خانواده‌ها را به بهره‌کشی از نیروی کار کودکان واداشته است. این پدیده، چرخه‌ی فقر را استوارتر می‌سازد و کودک امروز را به کارگر کم‌مهارت فردا بدل می‌کند. (۲)


ب) نابرابری در دسترسی به آموزش


دسترسی نابرابر به آموزش شایسته، شکاف طبقاتی را ژرف‌تر می‌کند. کودکان خانواده‌های مرفه از امکانات آموزشی برتر برخوردارند، در حالی که فرزندان طبقات فرودست پیش از پانزده‌سالگی از تحصیل محروم می‌مانند.


ج) مهاجرت و کودکان آسیب‌پذیر


مهاجرت از روستا به شهر و ورود اتباع خارجی، به‌ویژه از افغانستان، کودکان را در برابر استثمار بی‌دفاع می‌گذارد. بیش از ۸۰ درصد کودکان کار خیابانی در تهران غیرایرانی‌اند و از حمایت قانونی بی‌بهره‌اند. (۱)


د) خلاهای قانونی و نظارتی


ماده‌ی ۷۹ قانون کار ایران، اشتغال کودکان زیر ۱۵ سال را ممنوع اعلام کرده است، اما اجرای آن ناکافی و گزینشی است. کارگاه‌های خانوادگی و بخش غیررسمی از این قانون مستثنی‌اند و نظارت کارآمدی بر آن‌ها وجود ندارد. (۶)


 


آمار و واقعیات نگران‌کننده


– بر پایه‌ی گزارش سازمان بهزیستی (۱۴۰۳)، ۶۶۳/۱۲ پرونده‌ی فعال کودکان کار ثبت شده ۶۰ درصد ایرانی و ۴۰ درصد اتباع خارجی‌اند. (۱)


– در تهران، بیش از ۷۰ هزار کودک کار شناسایی شده‌اند که ۸۰ درصد غیرایرانی هستند. (۱)


– برآوردهای غیررسمی: ۱.۶ تا ۲ میلیون کودک کار در سراسر کشور، با روند صعودی ۹.۶ درصدی نسبت به دهه‌ی پیشین. (۷)


– نزدیک به یک میلیون کودک در سال ۱۴۰۴ از تحصیل بازمانده‌اند که بخش عمده‌ی آن به سبب الزام کار است. (۲)


این ارقام نه تنها فاجعه‌ای انسانی را نمایان می‌کنند، بلکه نوای خطری برای گسست اجتماعی به گوش می‌رسانند.


 


پیامدهای بلندمدت


– آسیب‌های جسمی و روانی: کودکان کار در برابر ساعات طولانی، مواد زیان‌بار، خشونت خیابانی و اختلالات روانی چون افسردگی و اضطراب بی‌پناه‌اند.


– تداوم نابرابری طبقاتی: محرومیت از آموزش، این کودکان را به مشاغل کم‌بها در بزرگسالی محکوم می‌کند و شکاف طبقاتی را سینه‌به‌سینه ژرف‌تر می‌سازد.


– فرسایش سرمایه‌ی اجتماعی: تجربه‌ی زودرس تبعیض، اعتماد همگانی را می‌فرساید و زمینه‌ساز ناآرامی‌های اجتماعی می‌گردد.


 


راهکارهای عملی و فوری


الف) حمایت معیشتی هدفمند: از کمک‌های موقت به پایداری اقتصادی


حمایت معیشتی هدفمند کلیدی‌ترین راهکار برای جلوگیری از ورود کودکان به بازار کار است. فقر ساختاری –ناشی از تورم بالای ۴۰ درصدی و بیکاری والدین— خانواده‌ها را وادار به بهره‌کشی از کودکان می‌کند. (۲) پیشنهاد عملی تخصیص یارانه‌های مستقیم به خانواده‌های در معرض خطر است، نه به‌صورت کمک‌های مقطعی، بلکه با پیوند به برنامه‌های اشتغال‌زایی والدین. برای مثال، مدل یونیسف در ایران (از سال ۲۰۱۹) بر «مدیریت موردی» تاکید دارد: شناسایی زودهنگام خانواده‌ها، ثبت وضعیت اقتصادی و ارجاع به خدمات اجتماعی برای توانمندسازی. (۵) چالش اصلی فساد در توزیع یارانه‌ها و عدم پوشش کامل است (تنها ۴۰ درصد بودجه‌ی اجتماعی به خانواده‌های محروم می‌رسد). راه‌حل پیشنهادی ایجاد پایگاه داده‌ی ملی برای ردیابی خانواده‌ها با نظارت مستقل سازمان‌های مردم‌نهاد (ان.جی.او ها) است، تا حداقل معیشت شرافتمندانه تضمین شود و کودکان از کار رهایی یابند.


ب) آموزش فراگیر و انعطاف‌پذیر: پلی به‌سوی برابری فرصت‌ها


نابرابری آموزشی کودکان طبقات پایین را بیش از ۱۵ سالگی از تحصیل محروم می‌کند و آن‌ها را به نیروی کار ارزان تبدیل می‌نماید. (۳) برنامه‌های آموزشی پاره‌وقت و مدارس شناور باید با تمرکز بر مناطق محروم (مانند حاشیه‌نشینان تهران) اجرا شوند. نمونه‌ی موفق ابتکار یونیسف در اردن (۲۰۱۹) است که کودکان اقلیت را آموزش داد و به مدارس رسمی بازگرداند. این مدل در ایران می‌تواند با ادغام آموزش فنی (مانند مهارت‌های دیجیتال) برای کودکان کار، چرخه‌ی فقر را بشکند. (۳) چالش نرخ ترک تحصیل یک میلیون کودک در ۱۴۰۴ است، (۲) عمدتاً به‌دلیل کار اجباری. پیشنهاد سرمایه‌گذاری دولتی در برنامه‌های «آموزش جایگزین» با حمایت سازمان جهانی کار (ILO)، همراه با بورسیه‌های مشروط به عدم کار کودک است. این رویکرد نه تنها محرومیت‌ها را جبران می‌کند، بلکه سرمایه‌ی انسانی را برای آینده‌ای برابر، تقویت می‌نماید.


ج) اجرای قاطع قوانین: از کاغذ به عمل


ماده‌ی ۷۹ قانون کار ایران اشتغال زیر ۱۵ سال را ممنوع کرده است، اما اجرای ضعیف آن (گزینشی و بدون نظارت) استثمار را تداوم می‌بخشد. بیش از ۱۵ سازمان (مانند وزارتخانه‌های کار، آموزش و شهرداری) درگیرند، اما عدم هماهنگی منجر به شکست طرح‌های «جمع‌آوری» (۳۲ بار اجرا شده بدون نتیجه) شده است. (۳) پیشنهاد عملی تشکیل واحدهای نظارتی مستقل با مشارکت بین‌المللی مانند (UN Committee on the Rights of the Child) و مجازات شدید کارفرمایان متخلف است. نمونه‌ی هم‌سویی با کنوانسیون حداقل سن سازمان جهانی کار (شماره‌ی ۱۳۸) برای ممنوعیت کارهای خطرناک زیر ۱۸سال است. (۶) چالش تضاد قوانین داخلی با استانداردهای جهانی (مانند تعریف «کودک» بر اساس بلوغ شرعی) است. راه‌حل حذف شروط ایران در پیوستن به کنوانسیون حقوق کودک (۱۹۹۴) و آموزش قضات برای اجرای بی‌تعارف است، تا استثمار ریشه‌کن شود.


د) حمایت از کودکان مهاجر: همبستگی فراتر از مرزها


بیش از ۸۰ درصد کودکان کار خیابانی در تهران مهاجر (عمدتاً افغانستانی) هستند و فاقد حمایت قانونی‌اند. (۱) مهاجرت اجباری، کودکان را به بردگان مدرن بدل می‌کند و تبعیض ملیتی دسترسی به آموزش و بهداشت را محدود می‌نماید. پیشنهاد تضمین حقوق برابر از طریق برنامه‌های یک‌پارچه، مانند مدل یونیسف برای کودکان اقلیت است. (۵) چالش بحران اقتصادی (تحریم‌ها) است که خانواده‌های مهاجر را آسیب‌پذیرتر کرده است. راه‌حل عملی همکاری با سازمان‌های بین‌المللی برای ایجاد مراکز حمایتی جنسیتی و سنی، همراه با بیمه‌ی درمانی و آموزشی است. این رویکرد نه تنها حقوق انسانی را پاس می‌دارد، بلکه همبستگی اجتماعی را تقویت می‌کند.


ه) مشارکت جامعه‌ی مدنی: نیروی محرکه‌ی تغییر


جامعه‌ی مدنی، از سازمان‌های مردم‌نهاد تا رسانه‌ها، باید در آگاهی‌بخشی و فشار بر سیاست‌گذاران پیشرو باشد. سازمان‌های غیردولتی در ایران توانسته‌اند ۳-۴ درصد کودکان را به مدرسه بازگردانند، اما محدودیت‌های دولتی مانع گسترش است. (۳) پیشنهاد تقویت اتحادیه‌های کارگری و جنبش‌های مدنی برای نظارت بر برنامه‌ها، با الهام از مدل‌های بین‌المللی، مانند پیشگیری از خشونت یونیسف است. (۴) چالش سرکوب فعالان (مانند اعتراضات کارگری) است. راه‌حل فشار بین‌المللی از طریق گزارش‌های حقوق بشر و حمایت مالی از سازمان‌های مردم‌نهاد برای برنامه‌های محلی است. این مشارکت تغییرات را از پایین به بالا هدایت می‌کند و عدالت را پایدار می‌سازد.


 


موخره


پدیده‌ی کودکان کار در ایران، زاده‌ی سیاست‌های ناکارآمد، بی‌عدالتی نهادینه و بی‌توجهی به حقوق کودک است. این معضل نه تنها بحران انسانی، بلکه تهدیدی برای صلح و پایداری اجتماعی به‌شمار می‌رود. تنها با اصلاحات بنیادین، اجرای بی‌تعارف قوانین، هماهنگی ساختاری و همیاری پویای جامعه‌ی مدنی می‌توان چرخه‌ی نابرابری را درهم شکست و آینده‌ای دادگر برای نسل‌های آینده رقم زد. زمان اقدام فرارسیده است تا صدای خاموش این کودکان، به فریادی برای عدالت اجتماعی بدل شود.


 


 


 از نان تا عدالت/ 

ناامنی غذایی در ایران دیگر صرفاً مسئله‌ای معیشتی نیست، بلکه نشانه‌ای از گسست‌های عمیق‌تر در ساختار اقتصادی، زیست‌محیطی و نهادی کشور است. در جهانی که تولید غذا از نظر تکنولوژیک هیچ‌گاه تا این اندازه فراگیر نبوده، استمرار گرسنگی و سوئتغذیه در جوامع مختلف، بیش از هر چیز، بر نابرابری در توزیع منابع و شکنندگی نظام‌های رفاهی دلالت دارد. همان‌گونه که سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO) تاکید می‌کند، امنیت غذایی تنها در صورتی تحقق می‌یابد که افراد در تمامی زمان‌ها به غذای کافی، مغذی و پایدار از نظر اقتصادی و زیست‌محیطی دسترسی داشته باشند. در مقابل، ناامنی غذایی نه‌فقط فقدان نان، بلکه فقدان اطمینان از فردا است؛ بی‌ثباتی در دسترسی به آن‌چه بقا و سلامت انسان را تضمین می‌کند.


در ایران، این بی‌ثباتی در دهه‌ی اخیر چهره‌ای چندوجهی یافته است. از یک‌سو تورم ساختاری، تحریم‌های اقتصادی و نوسانات ارزی، سفره‌ی خانوار را کوچک‌تر کرده‌اند؛ از سوی دیگر، بحران‌های اقلیمی، خشک‌سالی‌های پی‌درپی و فرسایش منابع آبی، ظرفیت تولید داخلی را محدود ساخته‌اند. در چنین شرایطی، مفهوم «گرسنگی پنهان»، یعنی تغذیه‌ی ناکافی در کیفیت نه در کمیت، به یکی از خصیصه‌های زیست روزمره‌ی طبقات متوسط و فرودست بدل شده است. بسیاری از خانوارها ممکن است هنوز از نظر کالری در وضعیت بحرانی نباشند، اما از منظر سلامت تغذیه، با کمبود شدید ویتامین‌ها، پروتئین و مواد حیاتی مواجه‌اند؛ وضعیتی که پیامدهای بلندمدت آن بر سلامت جسمی و روانی نسل‌های آینده غیرقابل انکار است.


ناامنی غذایی در ایران، افزون بر ابعاد اقتصادی، حامل بار سیاسی و فرهنگی نیز هست. سیاست‌های یارانه‌ای ناکارآمد، تمرکزگرایی در تصمیم‌گیری و بی‌ثباتی در برنامه‌ریزی کشاورزی، همگی به بازتولید چرخه‌ای از وابستگی و نابرابری دامن زده‌اند. در عین حال، تغییر الگوهای مصرف و گسترش سبک زندگی شهری، در کنار کاهش اعتماد عمومی به نهادهای حمایتی، شکلی تازه از اضطراب غذایی را پدید آورده است؛ اضطرابی که در آن، غذا دیگر نه یک نیاز اولیه، بلکه شاخصی از منزلت، قدرت خرید و هویت اجتماعی است. از این منظر، مطالعه‌ی ناامنی غذایی در ایران تلاشی است برای فهم مناسبات میان بدن، سیاست و اقتصاد؛ میان تغذیه و قدرت. آن‌چه در ظاهر «کمبود نان» به نظر می‌رسد، در واقع، بازتاب نظمی است که در آن حق بنیادین انسان به بقا، در تقاطع بحران‌های ساختاری و تصمیمات سیاسی به تعلیق درآمده است.


 


امنیت غذایی؛ از تعریف جهانی تا واقعیت روزمره


امنیت غذایی مفهومی چندوجهی است که تنها به «وجود غذا» محدود نمی‌شود و دسترسی پایدار و کیفیت تغذیه را نیز در بر می‌گیرد. طبق تعریف سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO)، امنیت غذایی زمانی برقرار است که تمام افراد، در همه‌ی زمان‌ها، به غذای کافی، ایمن و مغذی دسترسی داشته باشند تا نیازهایشان برای زندگی فعال و سالم تامین شود. اما تجربه نشان می‌دهد که دسترسی به غذا نه‌تنها به تولید داخلی بلکه به قدرت خرید، ثبات اقتصادی، توزیع عادلانه و مدیریت منابع طبیعی نیز وابسته است. این ابعاد درهم‌ تنیده‌اند و هر ضعف در یکی از آن‌ها می‌تواند کل ساختار امنیت غذایی را متزلزل کند.


در سطح فردی، امنیت غذایی به معنای توانایی خانواده‌ها در خرید و مصرف مواد غذایی متنوع و باکیفیت است. حتی اگر کالاها در بازار موجود باشند، کاهش قدرت خرید و افزایش قیمت‌ها باعث می‌شود بخش قابل توجهی از جمعیت با «گرسنگی پنهان» مواجه شوند؛ یعنی کالری کافی دریافت می‌کنند، اما مواد مغذی لازم برای رشد جسمی و ذهنی و حفظ سلامت بدن را به دست نمی‌آورند. چنین وضعیتی، علاوه بر اثر مستقیم بر سلامت، ظرفیت یادگیری کودکان و بهره‌وری نیروی کار را کاهش می‌دهد و به شکل چرخه‌ای، فقر و ناامنی غذایی را بازتولید می‌کند.


سطح ملی و منطقه‌ای امنیت غذایی با پایداری منابع طبیعی و توان تولید کشاورزی مرتبط است. در ایران کاهش منابع آبی، فرسایش خاک و خشکسالی‌های متوالی، تولید داخلی را محدود کرده و به افزایش وابستگی به واردات و فشار بر بازار منجر شده است. سیاست‌های کوتاه‌مدت مانند یارانه‌های ناکارآمد یا دستوری نگه داشتن قیمت‌ها، ممکن است در ظاهر دسترسی را تسهیل کنند، اما در بلندمدت به اختلال در بازار و کاهش انگیزه‌ی تولید منجر می‌شوند. این تناقض‌ها نشان می‌دهد که امنیت غذایی، نتیجه‌ی تعامل پیچیده میان سیاست‌گذاری، اقتصاد، محیط زیست و رفتار جمعی مردم است.


همچنین امنیت غذایی شاخصی از عدالت اجتماعی و توان مدیریتی کشور است. وقتی دسترسی به منابع غذایی به‌طور نابرابر میان مناطق مختلف توزیع شود، یا سیاست‌ها بر اساس منافع کوتاه‌مدت ذی‌نفعان تنظیم شود، بحران ناامنی غذایی تعمیق می‌یابد. به عبارت دیگر، امنیت غذایی تنها یک ضرورت زیست‌محیطی و اقتصادی نیست، بلکه بازتاب توانایی یک کشور در مدیریت منابع، تضمین عدالت اجتماعی و پاسخ به نیازهای بنیادی مردم است. بنابراین درک امنیت غذایی در سطح زندگی روزمره، به ما کمک می‌کند تا تحلیل وضعیت ایران را نه صرفاً بر اساس داده‌های آماری، بلکه بر اساس تجربه‌ی واقعی مردم و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن پیش ببریم. این نگاه هم ضرورت اصلاح سیاست‌ها را روشن می‌کند و هم چارچوبی برای بررسی عوامل داخلی و خارجی بحران غذایی فراهم می‌آورد.


 


سیمای ناامنی غذایی در ایران


در ایران معاصر، ناامنی غذایی پدیده‌ای منفرد یا صرفاً اقتصادی نیست؛ بلکه نشانه‌ای ساختاری از بحران گسترده‌تری است که در نظم توزیعی و سیاست‌گذاری اقتصادی کشور ریشه دارد. به بیان دیگر، ناامنی غذایی را نمی‌توان تنها «پیامد» تورم، خشکسالی یا تحریم دانست؛ این پدیده محصول یک رژیم نابرابری است که به شکل نظام‌مند، امکان دسترسی برابر به منابع حیاتی را از طبقات پایین و مناطق حاشیه‌ای سلب می‌کند. در رویکردهای انتقادی، غذا نه‌فقط کالایی مصرفی، بلکه یک حق اجتماعی و شاخص اصلی عدالت اقتصادی تلقی می‌شود؛ شاخصی که در ایران طی سال‌های اخیر نشان می‌دهد چگونه ساختار اقتصادی ناکارآمد، هم‌زمان با تعمیق شکاف طبقاتی، در حال بازتولید فقر تغذیه‌ای است.


تورم خوراکی‌ها طی یک دهه‌ی گذشته به طور مداوم بالاتر از تورم عمومی بوده و در برخی سال‌ها حتی از مرز ۷۰ تا ۸۰ درصد نیز عبور کرده است. نتیجه‌ی این روند چیزی فراتر از کاهش قدرت خرید است: کالایی‌سازیِ غذا که باعث شده دسترسی به غذاهای باکیفیت، غنی از پروتئین و ریزمغذی به امتیازی طبقاتی تبدیل شود. در چنین وضعیتی، سبد غذایی اقشار کم‌درآمد به‌طور سیستماتیک به سمت کالاهای پرکالری اما کم‌ارزش سوق داده می‌شود، و این تغییر، بر خلاف تصور رایج، نه «سلیقه‌ی غذایی»، بلکه سازوکاری اجباری برای بقا است. این فرایند نشان می‌دهد چگونه بازار آزادِ بی‌ضابطه و حذف تدریجی حمایت‌های اجتماعی، بدن طبقات محروم را در معرض شکل‌های پنهانِ سوئتغذیه قرار می‌دهد؛ سوئتغذیه‌ای که در افزایش بیماری‌های مزمن، کاهش رشد کودکان و افت توان شناختی و آموزشی نمود پیدا می‌کند.


نابرابری غذایی در ایران فقط میان طبقات شهری شکل نمی‌گیرد؛ دارای بُعد جغرافیایی نیز هست. استان‌هایی مانند سیستان و بلوچستان، کردستان، هرمزگان و خوزستان نه‌فقط فقیرترند، بلکه از منظر زیرساخت‌های حمل‌ونقل، ذخیره‌سازی و توزیع نیز در سطحی تبعیض‌آمیز قرار دارند. در این مناطق ترکیب دو عامل، ناتوانی اقتصادی و کمبود کالایی، وضعیت ناامنی غذایی را از «یک بحران» به یک ساختار پایدار محرومیت تبدیل می‌کند. این همان نقطه‌ای است که باید از «بحران» سخن را به «بی‌عدالتی» تغییر داد.


سیاست‌های حمایتی دولت نیز در بهترین حالت نقش آرام‌بخش دارند، نه اصلاح‌گر. یارانه‌های نقدی عملاً در برابر تورم بی‌اثر شده‌اند و طرح کالابرگ نیز بیش‌تر به کنترل حداقلی سوئتغذیه کمک می‌کند تا ایجاد امنیت غذایی پایدار. از منظر انتقادی، مشکل اصلی نه ضعف در ابزارها، بلکه غیبت یک نگاه عدالت‌محور در سیاست‌گذاری است؛ رویکردی که بتواند از سطح کنترل قیمت‌ها و توزیع کالابرگ فراتر رود و به اصلاح بنیادین ساختارهای تولید، توزیع و حمایت اجتماعی بپردازد و بنابراین ناامنی غذایی در ایران را باید نشانه‌ای از بحران گسترده‌تر عدالت اجتماعی دانست؛ پدیده‌ای که در آن بدن محرومان به محل تلاقی سیاست اقتصادی، ناکارآمدی نهادی و نابرابری طبقاتی تبدیل می‌شود. این وضعیت تا زمانی که به‌مثابه‌ی مسئله‌ای ساختاری و نه صرفاً اقتصادی فهم نشود، امکان کاهش پایدار آن فراهم نخواهد شد.


 


سیاست‌گذاری و حکمرانی؛ چگونه تصمیم‌های غلط به ناامنی غذایی ساختاری انجامید؟


ناامنی غذایی در ایران را نمی‌توان صرفاً به بحران‌های اقلیمی یا شوک‌های اقتصادی فروکاست؛ این پدیده نتیجه‌ی یک سلسله تصمیم‌های سیاستی و حکمرانی است که در طول چند دهه بنیان‌های تاب‌آوری غذایی کشور را تضعیف کرده‌اند. آن‌چه وضعیت کنونی را بحرانی‌تر می‌کند، تداوم همان الگوهای سیاست‌گذاری است؛ الگوهایی که نه‌تنها به هشدارهای علمی توجه نکردند، بلکه در بسیاری موارد با منطق اقتصاد سیاسی کوتاه‌مدت و ملاحظات گروه‌های ذی‌نفع شکل گرفته‌اند. در چنین شرایطی، ناامنی غذایی نه محصول تصادف، بلکه پیامد یک ساختار حکمرانی معیوب است.


یکی از محوری‌ترین عناصر این ساختار، بی‌ثباتی تصمیم‌گیری و فقدان چشم‌انداز بلندمدت در سیاست‌های کشاورزی و غذایی است. تغییرات مداوم در مقررات، قیمت‌گذاری دستوری بدون پشتوانه‌ی تولید و بی‌توجهی به چرخه‌ی سرمایه‌گذاری کشاورزان سبب شده که تولیدکننده‌ی ایرانی در وضعیت دائمی عدم اطمینان قرار گیرد. وقتی کشاورزی نمی‌تواند بازده قابل پیش‌بینی داشته باشد، کاهش سطح زیرکشت و افت کیفیت محصول اجتناب‌ناپذیر می‌شود. این چرخه به واردات بیش‌تر منجر شده و وابستگی غذایی کشور را افزایش داده است؛ وابستگی‌ای که در شرایط تحریم، به شکلی مستقیم بر سبد غذایی خانوارها اثر می‌گذارد.


در کنار این، تضاد منافع در ساختار تصمیم‌گیری یکی از عوامل تعیین‌کننده‌ی ناامنی غذایی در ایران است. حضور گروه‌های مختلف ذی‌نفع، از پیمانکاران بزرگ تا صنایع آب‌بر و جریان‌های سهیم در یارانه‌های پنهان، به گونه‌ای سیاست‌گذاری را شکل داده که در عمل منافع عمومی قربانی شده است. نمونه‌ی روشن آن اصرار بر توسعه‌ی صنایع پرمصرف آب در مناطق مرکزی ایران، یا حمایت از کشت محصولات آب‌بر مانند برنج و چغندر در مناطق خشک است؛ تصمیم‌هایی که نه با منطق علمی سازگارند و نه با ظرفیت اکولوژیک کشور. نتیجه‌ی این روند نه‌فقط بحران آب، بلکه فروپاشی تدریجی امنیت غذایی است، زیرا نابودی منابع آب زیرزمینی مستقیماً تولید کشاورزی را تهدید می‌کند.


سومین محور انتقادی، فقر داده و بی‌توجهی به نظام‌های پایش و ارزیابی است. امنیت غذایی نیازمند داده‌های دقیق، نظام‌مند و قابل اتکا درباره‌ی وضعیت تغذیه، تولید، توزیع و مصرف است؛ اما در ایران، فقدان شفافیت آماری و پراکندگی نهادی موجب شده تصمیم‌گیران تصویری واقعی از وضعیت نابرابری‌های غذایی نداشته باشند. وقتی دستگاه سیاست‌گذار به داده تکیه نمی‌کند، سیاست‌های مبتنی بر شواهد نیز شکل نمی‌گیرند، و در نتیجه مداخلات از پیش شکست‌خورده‌اند. مسئله‌ی دیگر، سیاست‌های حمایتی ناکارآمد و یارانه‌های معکوس است. در حالی که انتظار می‌رفت نظام یارانه‌ای کشور امنیت غذایی طبقات پایین را تقویت کند، بخش مهمی از یارانه‌ها به‌صورت پنهان به گروه‌های با درآمد بالاتر یا فعالیت‌های غیرمولد رسیده است. حذف یا کاهش یارانه‌های کالاهای اساسی بدون طراحی شبکه حفاظتی، فشار مستقیم بر دهک‌های پایین ایجاد کرده و ناامنی غذایی را تشدید کرده است.


در مجموع، ساختار سیاست‌گذاری ایران در حوزه‌ی غذا و کشاورزی نه بر پایه‌ی تاب‌آوری، کارآمدی و عدالت، بلکه بر منطق تراز مالی کوتاه‌مدت، ملاحظات سیاسی و رضایت‌بخشی ناپایدار بنا شده است. ناامنی غذایی در چنین بستری نه یک شوک، بلکه یک روند است؛ روندی که اگر اصلاح نشود، به‌مرور خود را نه‌تنها در سفره‌ی مردم، بلکه در سلامت عمومی، توان یادگیری، بهره‌وری نیروی کار و نهایتاً در آینده‌ی توسعه کشور نشان خواهد داد.


 


موخره


بررسی ناامنی غذایی در ایران نشان می‌دهد که این پدیده نه یک اختلال مقطعی ناشی از بحران‌های اقتصادی یا اقلیمی، بلکه نشانه‌ای از یک وضعیت ساختاری عمیق‌تر است؛ وضعیتی که در آن سیاست‌گذاری کوتاه‌مدت، نابرابری اقتصادی و آسیب‌پذیری زیست‌محیطی به صورت هم‌زمان بر کیفیت زندگی و سلامت جمعیت اثر می‌گذارند. در چنین بستری، غذا صرفاً یک کالای مصرفی نیست، بلکه آینه‌ای است که میزان عدالت اجتماعی، کارآمدی نهادی و تاب‌آوری اقتصادی کشور را بازتاب می‌دهد. تداوم گرسنگی پنهان، کاهش کیفیت تغذیه، وابستگی فزاینده به واردات و فرسایش منابع طبیعی همگی نشان می‌دهد که سازوکارهای موجود نه‌تنها قادر به مهار بحران نیستند، بلکه خود به بخشی از آن تبدیل شده‌اند.


یکی از مهم‌ترین یافته‌های این تحلیل آن است که ناامنی غذایی در ایران بیش از هر چیز در تقاطع دو سطح عمل می‌کند: شکاف‌های ساختاری در سطح سیاست‌گذاری و نابرابری‌های اقتصادی در سطح زندگی روزمره. تصمیم‌های ناپایدار در حوزه‌ی کشاورزی، نبود سیاست‌های حمایتی هدفمند، نابرابری در دسترسی به زیرساخت‌ها و فقدان نظام داده‌محور، همگی مسیر حرکت کشور را به سمت بازتولید مداوم فقر و سوئتغذیه هدایت کرده‌اند. از سوی دیگر، تورم مزمن و کاهش قدرت خرید سبب شده است که دسترسی به غذای باکیفیت، بیش از پیش تابعی از موقعیت طبقاتی باشد و بدن‌های محرومان به میدان اصلی اثرات سیاست‌های اقتصادی ناکارآمد بدل شود.


با این حال، این بحران صرفاً بیانگر ضعف‌ها نیست، بلکه ضرورت بازاندیشی در مسیر توسعه را نیز برجسته می‌کند. اگر امنیت غذایی را به‌عنوان یک حق بنیادین و نه یک مسئله‌ی صرفاً اقتصادی تعریف کنیم، آن‌گاه راه‌حل‌ها باید از سطح تثبیت قیمت و توزیع کالابرگ فراتر رفته و به اصلاحات ساختاری در مدیریت منابع، عدالت توزیعی و سیاست‌گذاری مبتنی بر شواهد متکی باشد. ایجاد نظام ارزیابی و پایش یکپارچه، سرمایه‌گذاری در کشاورزی پایدار، بازطراحی سیاست‌های حمایتی برای دهک‌های پایین و کاهش نابرابری منطقه‌ای از مهم‌ترین گام‌هایی است که می‌تواند مسیر بحران را معکوس کند.


ناامنی غذایی در ایران هشداری است درباره‌ی شکنندگی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی موجود؛ هشداری که اگر به‌درستی شنیده نشود، پیامدهای آن تنها در سفره‌های خالی بازتاب نخواهد یافت، بلکه آینده‌ی سلامت، توسعه‌ی انسانی و پایداری زیست‌محیطی کشور را نیز تهدید خواهد کرد. فهم این بحران در افق گسترده‌تر عدالت اجتماعی و حکمرانی پایدار، نخستین گام برای شکل‌دادن به راه‌حل‌هایی است که بتوانند حق زیستن سالم و برخوردار از تغذیه‌ی مناسب را برای همه‌ی شهروندان تضمین کنند.


 

Tuesday, 25 November 2025


 اختلاف طبقاتی حتی در آرایشگاه/ 

ماه گذشته ناصر تقوایی درگذشت. تقوایی برای هم‌نسلان ما کارگردانی بود که تمام فیلم‌هایش با نگاهی دقیق و متعهدانه به جامعه ساخته می‌شد و جزئیات خیره‌کننده‌ی فیلم‌هایش از قاب سینما و تلویزیون بیرون می‌پاشید. دهه‌هاست که بعضی تکیه‌کلام‌های سریال دایی جان ناپلئون او هم‌چنان میان مردم به کار برده می‌شود. اگر شاهکار ایرج پزشکزاد جلوی دوربین تقوایی نمی‌رفت، شاید وارد خاطره‌ی جمعی ایرانیان نمی‌شد. یاد هر دو گرامی.


تقوایی در مستندسازی هم دستی داشت و با همان دقت در جزئیات به سراغ موضوعاتی می‌رفت که خاص خودش بود. در همه‌ی آن‌ها هم ریزنگری در مناسبات جامعه بسیار بود. از آن جمله فیلم کوتاهی بود به نام آرایشگاه آفتاب. واقعاً هم فیلم کوتاهی است، کم‌تر از ده دقیقه، موجز، قابل لمس برای همه و بدون صحنه‌ای یا کلمه‌ای که بشود به آن افزود یا از آن کاست.


اختلاف طبقاتی را شاید بر حسب عادت از محله و خانه، خودرو، لباس و غذا می‌فهمیم. نمودهای اختلاف طبقاتی اما بیش از این‌هاست. شاید کسی به‌خوبی تقوایی نمی‌توانست سراغ نمودی برود که معمولاً به آن فکر نمی‌کنیم. آغاز فیلم همراه است با آواز بیات تهران که موقعیت را دقیقاً نشان دهد. تصاویری از آرایشگاه‌هایی که افراد در آن‌ها خدمات لوکس می‌گیرند بدون هیچ توضیحی می‌گذرد و می‌رسد به آرایشگاه‌های کنار خیابانی.


شاید اولین چیزی که به نظر بیننده‌ی امروزی می‌رسد فقدان بهداشت باشد. جایی زیر سقف آسمان، زیر آفتاب مستقیم، با ابتدایی‌ترین لوازم، که در آن کسی با پوشش محقر سر و صورت کس دیگری با پوشش محقر را می‌تراشد. نه خبری از سشوار است و نه مجله‌ای با تصویر زن روی جلد آن. آدم‌ها چانه می‌زنند و به بهایی کم سر و صورتشان را صفا می‌دهند.


اما اختلاف طبقاتی یا حاشیه و متن یا هر چه اسمش را بگذاریم به همین‌جا ختم نمی‌شود. تقوایی با اساتید سلمانی که همه از شهرهای دیگری برای کاسبی به تهران آمده‌اند چند مصاحبه‌ی کوتاه هم می‌کند. می‌گویند که همین آرایشگاه خیابانی هم در شهر خودشان نیست و در تهران می‌توانند کار کنند. برای نان بخورونمیری که یکی از آن‌ها توضیح می‌دهد جلای وطن کرده‌اند و زیر تیغ آفتاب کار می‌کنند. اما هیچ صدایی از آرایشگاه‌های گران‌قیمت به گوش نمی‌رسد. تقوایی به هر دو گروه شانس برابر برای گفت‌وگو نمی‌دهد، چه که این دو گروه اساساً شانس برابری در زندگی ندارند. تصمیم تقوایی بر این است که شانس حرف‌زدن را به کسانی بدهد که از شانس‌های جامعه بهره‌ی کم‌تری داشته‌اند.


با توجه به فقدان آمارهای دقیق در سال ۱۳۴۶ (یعنی زمان ساخت این فیلم)، مشکل بتوان به شاخصی قابل اعتماد برای نابرابری در آن زمان ایران دست یافت. به نظر می‌رسد در چند دهه‌ی بعدی نابرابری قدری کم‌تر شده، اما نمی‌توان انکار کرد که هم‌چنان وجود دارد و در جامعه می‌تازد. از طرف دیگر، در این دهه‌ها هم ناصر تقوایی کم‌تر کار کرد و دوربینش دیگر فقر و غنا، تفاوت‌های میان آرایشگر و مشتری در دو طبقه‌ی مختلف و تفاوت «شازده اسدالله» با «شیرعلی قصاب» را نشان نداد.


دیگر آثار مستند تقوایی نیز نشان‌دهنده‌ی تیزبینی او و حساسیت به زندگی انسان‌هاست. گذشته از آثار مشهورتر او که کمابیش برای همه شناخته شده است، آثار مستند او دربردارنده‌ی جزئیاتی تحسین‌برانگیز از زندگی ساده و روزمره‌ی افراد است. شاید اوج هنرنمایی او را بتوان در مستندسازی از نواحی جنوبی مشاهده کرد.


مستند پنجشنبه بازار میناب که تصاویری بدیع از میناب و زیست سنتی مردم آن منطقه را ارائه می‌دهد، حساسیت یک فیلم‌ساز است به پدیده‌ای که در روزگار مدرنیزاسیون ایران، جز معدودی به چشم کسی نمی‌آمد. برای ما که در دورانی کاملاً متفاوت به میناب می‌رویم، تصاویر محیط و خصوصاً مردمان آن روزگار یادگاری است که دوربین تقوایی به جا گذاشته است، آن هم از پدیده‌ای بسیار قدیمی که با گذشت زمان دستخوش تغییرات زیادی شده است (اگر علاقه داشتید، به پادکست مگون، قسمت‌های مربوط به میناب و پنجشنبه ‌بازارش گوش دهید).


هم‌چنین مستند باد جن، محصول ۱۳۴۸ را می‌توان در کنار تک‌نگاری غلامحسین ساعدی از بادها و زارها، یعنی کتاب اهل هوا، بهترین منبع برای شناخت این پدیده در بافت سنتی خودش دانست. چنین مستندهایی مغتنم هستند، خصوصاً در زمانه‌ی ما که پیش از ثبت تصویری، چنین مراسمی در کشور رو به فراموشی یا تغییرات گسترده می‌رود. انسان و زندگی انسانی فارغ از خاستگاه و زادگاه برای او به هر حال جالب بود و دوربینش سلمانی رشتی در تهران، خرسوار در میناب و خلاصه جلوه‌هایی هرچند ساده از زندگی را به‌خوبی می‌دید. اختلاف طبقاتی را هم با دقت می‌دید و نشان می‌داد، برخلاف بسیاری از فیلم‌سازان هم‌دوره‌اش که ترجیح می‌دادند طبقه‌ای خاص را نشان دهند که اتومبیل داشت و مرفه بود، یا فقر را در پوشش باصفا بودن و لوطی‌گری زیبا جلوه دهند.


این مختصر با بهانه‌ی اختلاف طبقاتی، یادبودی بود برای ناصر تقوایی. خواهش می‌کنم فیلم کوتاهش را ببینید و دیدن آن را به دیگران هم پیشنهاد کنید.

Saturday, 15 November 2025


 

معرفی کتاب: «علیه اعدام»

«خطای بزرگی است که شخص آن‌چنان در قوانین بشری غرق شود که به قوانین الهی بی‌توجه بماند. مرگ تنها به خداوند تعلق دارد و آدمیان حق ندارند در این امر مجهول مداخله کنند». ویکتور هوگو

 

روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام در حالی فرا می‌رسد که به‌تازگی، مای ساتو، گزارشگر ویژه‌ی حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، در توییتی اعلام کرده که تنها در ماه آگوست ۲۰۲۴، حداقل ۹۳ نفر در ایران اعدام شده‌اند.

«نه به اعدام» صدایی است که این‌روزها در جامعه‌ی ایران بسیار شنیده می‌شود؛ هرچند که برای بسیاری از مردم، این مخالفت، اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی یا بی‌گناهان است و مرتکبان جرائم عمومی را که هر روزه اعدام می‌شوند، در برنمی‌گیرد. اما سعید مدنی، جامعه‌شناس، پژوهشگر ارشد علوم اجتماعی، استاد دانشگاه و روزنامه‌نگار ایرانی، در کتاب «علیه اعدام» تلاش می‌کند تا نشان دهد که چرا باید با اعدام، به‌طور عام مخالفت کرد. او برای تدوین این کتاب مقالات و کتاب‌های منتشرشده درباره‌ی قصاص و حکم اعدام در ایران را بررسی کرده و به‌سراغ گزارش‌های مختلف رفته است، از جمله: اخبار خانواده‌ی مقتولان و شاکیان پرونده‌ها، محکومین به مرگ و خانواده‌هایشان، مجریان احکام اعدام و زندانبانان و فعالان اجتماعی و فرهنگی که در پی کسب رضایت از شاکیان برای ممانعت از اجرای حکم اعدام بوده‌اند.

این جامعه‌شناس همواره در پژوهش‌های خود، آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه‌ی ایران را مدنظر داشته و مسائل انسان‌هایی را مورد بررسی قرار داده که عموماً جامعه آن‌ها را نمی‌بیند یا اگر می‌بیند، به‌سرعت از آنان روی برمی‌گرداند. جامعه‌شناسی اعتیاد، جامعه‌شناسی روسپی‌گری، ضرورت مبارزه با فقر و نابرابری در ایران از جمله آثار تاثیرگذار و مسئولانه‌ی او هستند که در ایران چاپ شده‌اند. این جامعه‌شناس در دو دهه‌ی اخیر، بارها به‌علت فعالیت‌های مدنی‌اش بازداشت شده و بیش از شش‌سال را در حبس گذرانده. تجربه‌ی همنشینی با افراد محکوم به اعدام در زندان، او را به‌فکر نگارش این کتاب انداخته است.

بریده‌ای از کتاب علیه اعدام را در ادامه بخوانیم: «واقعیت این است که در این سیر و سفر ذهنی و عینی با مجازات مرگ، دیدگاه من نیز تغییر کرد و از یک مدافع کاربرد محدود حکم اعدام، به یک مخالف مطلق این مجازات تبدیل شدم. برای مثال در حالی‌که سال‌ها منتقد ماده‌ی ۲۲۰ قانون مدنی و معافیت پدر و جد پدری از قصاص در پرونده‌های قتل کودکان بودم و پدر و جد پدری که فرزند و نوه‌شان را با قصاوت به قتل رسانده بودند، شایسته مجازات مرگ می‌دانستم، یک‌باره متوجه شدم که اگرچه همواره یک مدافع حقوق کودکان بوده و سلامت و صیانت از تمامیت جسمی و روانی آن‌ها را در اولویت قرار داده‌ام، در عین حال نمی‌توانم مدافع نقض حق حیات افراد، برای دستیابی به جامعه‌ای عاری از خشونت علیه کودکان باشم. همین‌طور با وجود آن‌که سال‌ها در برنامه‌های پیشگیری، کنترل و کاهش اعتیاد مشارکت داشته و در این زمینه نوشته‌ام و به‌همین سبب همواره مشوق برخورد با قاچاقچیان عمده و بزرگ بوده‌ام، به‌تدریج دریافتم که اعدام عرضه‌کنندگان، هرگز درمانی برای دردهای جامعه‌ی معتادان کشور نیست و مجازات مرگ تنها مشکلی را بر مشکلات خواهد افزود. نگارنده نه‌تنها مجرمان سیاسی که اساساً هیچ بشری را شایسته مجازات اعدام نمی‌داند. مجازات اعدام ظلمی است به همه‌ی کسانی که به‌نحوی با اعدام سر و کار دارند و البته این ظلم در حق قربانیان سیاسی و عقیدتی حکم اعدام صد چندان است.»

این کتاب که با مقدمه‌ی «عبدالفتاح سلطانی» در سال ۲۰۲۲ از سوی «نشر باران» در سوئد منتشر شده، صدای اعتراض به یکی از قدیمی‌ترین و بحث‌برانگیزترین مجازات‌های جهان را تقویت می‌کند و تلاش دارد تا با استناد به تجربه‌ها و واقعیت‌های اجتماعی، راه را برای آینده‌ای بدون خشونت و اعدام هموار سازد.

 

نام کتاب : علیه اعدام

نویسنده : سعید مدنی قهفرخی

تاریخ انتشار : ۲۰۲۲

ناشر : نشر باران


 معرفی کتاب: «صدای آزادی»

۲۵ نوامبر مصادف با ۵ آذر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان است. این‌روز، نخستین‌بار توسط سازمان ملل متحد در سال ۱۹۹۹ به‌عنوان یک مناسبت بین‌المللی شناخته شد و هدف آن، افزایش آگاهی عمومی درباره‌ی خشونت علیه زنان و دختران و تلاش برای پایان‌دادن به این‌معضل جهانی است؛ گرچه، آمار خشونت علیه زنان در جهان و به‌خصوص در کشورهای خاورمیانه، بسیار بالا است. بر اساس آن‌چه خبرگزاری «هرانا» اعلام کرده است، در شش‌ماه ابتدای سال جاری، دست‌کم ۷۸ زن و دختر در ایران، به‌دلایل مختلفی اعم از دلایل ناموسی توسط اعضای خانواده خود و یا مردان دیگر در ۴۴ شهر کشور به‌قتل رسیده‌اند.


این آمار در کشور افغانستان بسیار بیش‌تر است. بر اساس یافته‌های رسانه‌ی «راوی زن»، در جریان یک‌سال گذشته (از آگوست ۲۰۲۳ تا آگوست ۲۰۲۴) نزدیک به دوهزار مورد خشونت علیه زنان در افغانستان اتفاق افتاده است. قتل، ازدواج اجباری، تجاوز جنسی، ازدواج زیر سن، شلاق خوردن، آسیب‌دیدن و محرومیت از حق ارث، از موارد بارز خشونت علیه زنان است. (۱)


گوشه‌ای از روایت‌های واقعی از زندگی زنان افغانستان، از دردها، امیدها و آرزوهای آنان در دوران معاصر، ظلم‌هایی که در طول تاریخ بر آن‌ها شده و آن‌چه را که طالبان بر آنان روا داشته، در قالب داستان‌هایی کوتاه، می‌توان در کتاب «صدای آزادی» به قلم محمدآصف سلطان‌زاده نویسنده‌ و زینب انتظار نویسنده، خبرنگار و کارگردان سینما خواند. داستان‌های این‌مجموعه عمدتاً به مسایلی هم‌چون عشق، فقر، مهاجرت، خشونت و آرزوهای ساده‌ی انسانی می‌پردازند. سلطان‌زاده و انتظار از طریق شخصیت‌های داستان‌هایشان، صدای مردم عادی افغانستان را به‌گوش مخاطبان می‌رسانند. سبک نوشتاری این‌کتاب به‌گونه‌ای است که با جزئیات و توصیفات دقیق، حس همدلی و نزدیکی را در خواننده ایجاد می‌کند. نویسندگان، با بیان سرگذشت شخصیت‌هایی که در پیچ و تاب حوادث تاریخی و اجتماعی قرار دارند، تصویری واقع‌گرایانه از وضعیت افغانستان به خوانندگان ارائه می‌دهند و با زبانی ساده و بی‌پیرایه، چالش‌های جامعه‌ی افغانستان را به‌تصویر می‌کشند. نویسندگان تلاش کرده‌اند تا صدای زنان افغانستان را بازتاب دهند؛ صدایی که اغلب در سایه‌ی هیاهوی جنگ‌ها و تحولات سیاسی نادیده گرفته می‌شود. در این کتاب، از زنانی که در راه آزادی دستگیر شده‌اند و از قوانین زن‌ستیزانه‌ای که طالبان بنا نهاده و برای حکومت بر مردم از آن بهره می‌گیرد، می‌خوانیم.


 


به بخشی از این ممنوعیت‌های طالبانی علیه زنان نگاهی می‌اندازیم: «شیشه‌های تمام پنجره‌های منازل مسکونی باید رنگ‌آمیزی یا پرده کشیده شود تا زنان ساکن خانه از دید رهگذران در امان باشند. عکاسی و نمایش تصاویر زنان در رسانه‌ها ممنوع است. رفتن زنان به پارک‌های زنانه ممنوع است. تحصیل دختران بالای هشت سال ممنوع است. دوچرخه‌سواری و موتورسیکلت برای زنان ممنوع است، حتی اگر با محرم باشند. حضور زنان بر پشت پنجره‌ها و بالکن خانه‌ها ممنوع است. اشتغال زنان در محل کار مختلط با مردان و کلاً اشتغال زنان ممنوع است. سوارشدن زنان در تاکسی‌ها بدون محرم ممنوع است». نویسندگان در بخش دیگری از کتاب می‌نویسند: «به‌طور قطع باور دارم که زنان در دنیا سکان تغییرات سیاسی و فرهنگی را به‌دست گرفته‌اند و زنان افغانستان نیز این‌مهم را در سرزمینی با فرهنگ مردانه، به‌شدت محافظه‌کار و مقاوم در برابر تغییر، به‌عهده خواهند گرفت. مردان دنیا خسته از کار در اتاق‌های فکری سیاسی جهانی و گمشده در پیچ‌وخم دیپلماسی میان کشورها، از یافتن راه‌حل مشکلات بشری مایوس شده‌اند، جنگ می‌آفرینند و از مدیریت آن ناتوان می‌شوند. از این پس زنان تحولات و انقلاب‌ها را رقم خواهند زد و صدای آزادی، این‌بار زنانه است». (۲)


«صدای آزادی» اثری است که با تلفیق عناصر بومی و جهانی، تصویری واقع‌گرایانه و هنری از شرایط اجتماعی و فرهنگی افغانستان ارائه می‌دهد و خوانندگان را به دنیای پرچالش و دردناک این‌جامعه نزدیک می‌سازد.


 


نام کتاب: صدای آزادی


نویسندگان: محمد آصف سلطان‌زاده و زینب انتظار


تاریخ انتشار شمسی: ۱۴۰۳


ناشر: نشر نی

صندوق‌های بازنشستگی در تنگنای اعتماد و تعهد/  

 فقر زنان در کانون درهم‌تنیدگی شکاف‌های جنسیتی و طبقاتی/   آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، در سخنرانی سال ۲۰۲۰ خود در «اجلاس سالانه‌ی نلسو...